داستان کوتاه موقع خواب – 8
داستان دو دانه این یکی از شگفت انگیز ترین داستان های الهام بخش بچه ها برای خواندن است. دو دانه کنار هم در خاک حاصلخیز قرار دارند. دانه اول گفت: "من می خواهم رشد کنم! من می خواهم ریشه های خود را به عمق خاک زیر من بفرستم و جوانه هایم را از طریق پوسته زمین بالاتر از من پرتاب کند. من می خواهم جوانه های مناقصه خود را مانند پرچم ها برای اعلام آمدن بهار بریزم. می خواهم گرمای خورشید را بر چهره خود حس کنم و نعمت شبنم صبح بر روی گلبرگهایم. " و بنابراین ، او رشد کرد. از طرف دیگر ، دانه دوم گفت: "هوم! اگر ریشه هایم را به زیر زمین بفرستم ، نمی دانم در تاریکی با چه روبرو خواهم شد. اگر راه خود را به سمت خاک سخت بالای من سوق دهم ، ممکن ...