داستان کوتاه موقع خواب – 18
سگ و گرگ این یکی از بهترین داستانهای ارزشهای اخلاقی برای بچه ها است. روزگاری گرگ و یک سگ خانگی وجود داشت. گرگ لاغر بود و دنده هایش تقریباً در پوست او چسبیده بود و او نیمه گرسنه بود زیرا نمی توانست غذای کافی برای خودش پیدا کند. از طرف دیگر ، به نظر می رسد که سگ خانه ای چاق و چله خورده است. یک شب که ماه بسیار درخشان می درخشد ، گرگ به طور اتفاقی با سگ خانه روبرو شد. گرگ لاغر با دیدن سگ ولگرد ، سؤال کرد: "سگ پسر عموی عزیزم ، چطور از من خیلی براق و خوشحال به نظر می رسید؟" گرگ عزیز گفت: "اوه ، شما چنین زندگی نامنظمی را رهبری می کنید ، گرگ عزیز." "چرا شما به همان اندازه من ثابت کار نمی کنید؟" گرگ گفت: "من د...