مقاله های من در نی نی بلاگ

داستان کوتاه موقع خواب – 8

1399/1/14 19:02
نویسنده : درسا
304 بازدید
اشتراک گذاری

داستان دو دانه
این یکی از شگفت انگیز ترین داستان های الهام بخش بچه ها برای خواندن است. دو دانه کنار هم در خاک حاصلخیز قرار دارند. دانه اول گفت: "من می خواهم رشد کنم! من می خواهم ریشه های خود را به عمق خاک زیر من بفرستم و جوانه هایم را از طریق پوسته زمین بالاتر از من پرتاب کند. من می خواهم جوانه های مناقصه خود را مانند پرچم ها برای اعلام آمدن بهار بریزم. می خواهم گرمای خورشید را بر چهره خود حس کنم و نعمت شبنم صبح بر روی گلبرگهایم. " و بنابراین ، او رشد کرد.
از طرف دیگر ، دانه دوم گفت: "هوم! اگر ریشه هایم را به زیر زمین بفرستم ، نمی دانم در تاریکی با چه روبرو خواهم شد. اگر راه خود را به سمت خاک سخت بالای من سوق دهم ، ممکن است به جوانه های ظریف خود آسیب برسانم. چه می شود اگر جوانه ام را باز کنم و یک حلزون اعتصاب کند تا آنها را بخورد؟ و اگر به شکوفه هایم باز بود ، ممکن است یک کودک کوچک مرا از روی زمین بکشد. " دانه دوم مدتی فکر کرد و تصمیم گرفت منتظر بماند تا سالم بماند. و بنابراین ، او صبر کرد.
سپس یک روز ، حیاط مرغی که در اوایل بهار برای خوراکی در حال خراشیدن به اطراف بود ، دانه انتظار را پیدا کرد و به سرعت آن را خورد.
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)